ای بت خوش لقا بیا چشم نزار من به بین


کلبهٔ من دمی درا ناله زار من به بین

خون چکدم ز دیدها بر رخ زرد جا بجا


سوی من آ بعزم سیر نقش و نگار من به بین

شد همگی ز غصه خون از ره دیده شد برون


غرقه بخون دل شدم جیب و کنار من به بین

عشق ز دیده برد خواب از دل و جان گرفت تاب


در جگرم نماند آب رونق کار من به بین

داغ غم تو می برم بر سر تربتم بیا


شعله داغ غم نگر شمع مرا ز من به بین

فیض چو شکوه میکند با دل او چه کردهٔ


آینه کن ز کار خود صورت کار من به بین

هیچ وفا نمی کند غیر جفا نمی کند


روی بما نمی کند لطف نگار من به بین